جهنمی در اعماق خاک رس!
کوره پزخانه های خاتون آباد تهران
کامران پایدار
اینجا جایی است که ارزش انسان و هویت و همه خواستهای ابتداییش به فراموشی سپرده شده است. اینجا فراموشخانه ای بزرگ است از خاک رس! اینجا کوره پزخانه است. جایی که حرص و آز سرمایه برای سود و انباشت بیشتر سرمایه خدایی می کند. اینجا گودال و گورهای بزرگی هست. تنها چیز بی ارزش و پست در این مکان انسان است؛ انسان و نیازهای ابتدایی اش برای زنده ماندن! در اینجا کسی به سن، جنسیت و سابقه کار کارگران توجهی ندارد. فقط تولید بیشتر و بیشتر هدف نهایی است! هم اکنون هزاران نفر کارگر، دریای عظیمی از کار ارزان و خاموش به آرامی در کوره پزخانه ها از صبح تا شام وحشیانه و بی هیچ حد و مرزی استثمار می شوند. خیل عظیم کارگران کوره پزخانه ها را عمدتا کارگران مهاجری تشکیل می دهند که بعلت بیکاری و نبود امکان کار و شغل مناسب در محل زندگیشان٬ به تنهایی و یا به همراه خانواده، زنان و کودکان خردسالشان دست به مهاجرت زده و در این مراکز به کار فصلی مشغول می شوند. کار گر کوره پزخانه هیچ امکان، هیچ شرایط مناسبی برای بقای خود و خانواده اش ندارد. در کوره پزخانه ها از کودکان خردسال تا زنان و دختران مجرد٬ تا زنان و مردان مسن 60 الی 70 ساله همگی به کار مشغولند. این کارگران مهاجر مکانی برای زندگی خود و خانواده هایشان ندارند. به ناچار در آلونکها و زاغه هایی که کار فرماها برایشان سمبل کرده اند شب را به صبح می رسانند. در اینجا خبری از یخچال و برق، کولر و پنکه و وسایل خنک کننده، حمام و آب لوله کشی و بهداشت و دستشویی نیست. در اینجا خبری از غذا و خوراک مناسب و کافی برای کارگران و خانواده هایشان نیست. غذای اصلی کارگران بیشتر از نان و گوجه، سیب زمینی و هندوانه و امثالهم تشکیل می شود. چون در اینجا کارگر نه پولش را دارد، نه وقتش را و نه امکاناتی که غذا آماده و طبخ شود.
در این گورهای بزرگ که هر روزه جوانی و نشاط و سلامتی و امید و آرزوهای انسانها را به کام خود می کشد٬ در بسیاری موارد زنان باردار هم به کار مشغولند! تو گویی نظام ظالمانه و غیرانسانی سرمایه٬ از هم اکنون می خواهد قصاوت و بیرحمی و جنون بی حد و حصرش را با چنگال خونین و آغشته به جنایتش را به جنینی که در شکم مادر است نشان دهد! در بسیاری موارد کودکانی که چشمانشان دنیا را ندیده بر اثر فشار کار مادران در میان تلی از خاک و دود سقط شده و برای همیشه بی صدا و آرام چشم از جهان فرو می بندند! و برای همیشه غمی تلخ را در وجود مادران و پدرانشان بیادگار می گذارند. در این ویرانسرا پیر زنان و پیر مردانی را می بینی که بین 25 تا 30 سال در لابلای آجرها و خشتها و خاک رس جوانی و سلامتی و توان و همه چیزشان بر باد رفته اما بر طبق قانون و مصوبات اداره کار و حکومت اسلامی سرمایه داران هنوز سن باز نشستگیشان فرا نرسیده است!؟ دست مزد کارگران در این گورهای بزرگ انسانی به دو صورت پرداخت می شود: در زمستان بر اساس روز مزد و در تابستان بصورت کار مزد و یا کنتراتی. کار کوره پزخانه ها بعلت عدم بارندگی و شرایط مناسب کاری و جوی عمدتا در 6 ماه اول سال انجام می شود و تحت این شرایط سرمایه بیشترین اشتها را برای کسب سود بیشتر از کار ارزان کارگران دارد. در کار کنتراتی در ازای هر هزار خشت حدود 8000 تومان به کارگر پرداخت می شود و بطور نهایی با 15 تا 16 ساعت کار اگر یک کارگر خشتمال خود کشی هم بکند٬ شاید چیزی نزدیک 2000 خشت بزند و این می شود 16هزار تومان. حالا اگر کارفرما همه حقوق کارگر را پرداخت کند که این در ذاتش نیست٬ و اگر کارگر چیزی نخورد و خرج نکند٬ بطور متوسط می شود ماهی 350 هزار تومان! و این در شرایطی است که کار گر دیگر بر اثر فشار کار نه شب و نه روز و نه جمعه و نه تعطیلات و نه استراحت و کاهش ساعت و فشار کار را می شناسد. با این روش رذیلانه کارگر را در جهت نابودی جسم و روانش با تمام توان به کار گرفته اند! کارگری که نه سابقه کارش معلوم است، نه بازنشستگیش، نه بیمه بیکاری و تامین اجتماعی خود و خانواده اش. فقط یک مسئله پی گیری و بررسی می شود: چند تا خشت می زنی!؟ هرچه بیشتر با دستمزد ارزانتر بهتر و کارگر به ناچار به این بردگی تن داده و سعی فردایش این است شاید دو خشت بیشتر بزند تا رکورد امروز را بشکند تا لقمه نانی برای خانواده اش به چنگ آورد. و این به بهای نابودی و تباهی همه هستیش!
کار کودکان در کوره پزخانه امری عادی و بدیهی است. کودکانی که حتی به سن 15 سالگی نرسیده اند. کودکان خردسال با بدنهای نحیف از فشار کار و سو تغذیه٬ کودکانی که جای واقعی آنها بایستی در مدرسه و مراکز آموزش و تحصیل باشد. کودکانی که در گودالهای کوره قبل از آنکه شکوفا شوند بر اثر فقر و محرومیت و فشار کار و بیماری پژمرده ميشوند. این هنر نظام کثبف و ضد انسانی سرمایه داریست! اصلا کار کودکان و زنان در این مراکز برای سرمایه داران و کارفرما سود آور تر است. هم کار بیشتری می کشند و هم دستمزد کمتری می پردازند. واین همه جنایت و نابودی انسان براساس تبانی نظام اسلام و خدا و سرمایه هدایت و سازماندهی می شود. بر اثر دود و دم کوره و گرد و خاک بیش از حد٬ اکثر این کارگران به انواع بیماریهای تنفسی و ریوی مبتلا هستند. بیماریهایی که با افزایش سن کارگر را هرچه بیشتر زمینگیر کرده و پولی برای معالجه در بساط نیست! شايد كوره پزخانه هاى جنوب تهران، اولين و آخرين خانه اميد مهاجران "وطنى" باشد. مهاجرانى كه در پى يافتن كار و به شوق رهايى از فقر و فلاكت زادگاه خود را ترك مي كنند تا لقمه ناني بر سر سفره خانواده خود بگذارند. در حالي كه ميدانند اين خانه، تكرار خشت هايى است كه روزهاى كودكى كودكانشان را در خود پنهان ميكند. ميفهمند كه اين خانه پنجره اى رو به آينده نميگشايد. و ميبينند كه "اين خانه سياه است"!
پاى برهنه بر خاك تفتيده، شلوارى "كردى" و پيراهنى "مردانه" به تن، سر و صورت پيچيده در دستار، ديدگانش هويدا؛ خاك غربال مي كند. دراين هنگامه به تپش قلب كوچكى كه به تازگى ميهمان وجودش شده، گوش ميسپارد. گويى با ضرب آهنگ اين قلب كوچك است كه غربال را به رقص درميآورد و آوازی را با خود زمزمه ميكند! آوازهايى به رنگ درد٬ آوازهايي كه خون دل به هوا ميپاشند.
و اکنون پای صحبت چند تن از زنان کارگر کوره پزخانه های خاتون آباد تهران:
عايشه (50 ساله، متاهل، بيسواد، اهل سقز): او كه به هفتاد ساله ها ميماند و كودكى اش را با كوره آغاز كرده است می گوید: كوره ها اسباب بازى من شده بودند. حتى زمانى كه حامله بودم كار ميكردم. همه ما همراه مردها از ساعت سه صبح تا هفت غروب كار ميكنيم (شانزده ساعت). هر روز اين كار پر زحمت آغاز ميشود. علاوه بر اين پخت و پز، نظافت، بچه دارى و... هم كار ما زنان است.
مليحه (19 ساله، مجرد، بيسواد، اهل پيرانشهر): در حالى كه روسرى و كلاه بر سر دارد و مشغول قالب گيرى است، ميگويد: همراه برادرش آمده، هيچ يك از خواهرانش مدرسه نرفته اند، از اوايل ارديبهشت تا اوايل مهر كه در تهران هستيم مشغول كار كوره ايم و بعد به شهرستان برميگرديم. خيلي دوست داشتم به مدرسه بروم، برادرهايم به مدرسه رفته اند، ولى در مورد ما به شدت مخالفت شده؛ حالا ديگر نه توانش را دارم و نه حوصله اش را.
نسرين (26 ساله، متاهل، داراى دو فرزند، سردشت): او كه به پنجاه ساله ميماند، هجده سال است كه در كوره كار مي كند (ده سال قبل از ازدواج و هشت سال بعد از زندگى مشترك). او هم الفبايي نياموخته، از بيسوادى بدش مى آيد. او می گوید به والدينم اعتراض كردم اما گفتند سرنوشت زنان اين جا مثل هم است. تو هم مثل بقيه زنان! دوباره اعتراض كردم، آن گاه مرا ديوانه خواندند. بعد ديگر هيچ نگفتم. فكر كردم شايد من عجيبم. پس چرا بقيه ساكتند؟!
20/3/1387